توسط اگنس آلن
از طرف سردبیر: یکی از باورهای بحث برانگیزی که اتحادیه ملی نابینایان اعلام می کند این است که نابینایی فقط یکی از بسیاری از خصوصیات فردی است و اینکه زیاد وقت صرف کردن برای فهمیدن اینکه اگر دید داشت چه کاری ممکن بود یا نبود انجام دهد، معنایی ندارد. به همان اندازه می توان در مورد اینکه چه کاری می توانست انجام دهد اگر به او پانزده امتیاز اضافی در آزمون IQ داده می شد یا دندان های سفیدتری داشت، تخمین زد. نمی توان این چیزها را انتخاب کرد، بنابراین بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم این است که به زندگی خود ادامه دهیم، با سرمایه گذاری بر روی مزایای خود و پیدا کردن راه هایی برای استفاده از نقاط ضعف درک شده خود. اگنس آلن نه تنها با خودش به نابینایی رضایت داده است بلکه می گوید از آن خوشش می آید. در طول دوره حرفه ای طولانی و متنوع خود، او مشاور آموزشی برای کودکان نابینا در نیوجرسی بوده است، معلم خانگی برای سازمان بازپروری در پنسیلوانیا، سه فرزند بزرگ کرده است، بازنشسته شده است و در حال حاضر به یک زن نابینا کمک می کند تا برای GED خود مطالعه کند. در اوقات فراغت خود از رشد نوه هایش لذت می برد. اینجاست که او توصیف می کند چگونه به زندگی با فلسفه ای که نابینایی بخشی از زندگی اوست، اما بخش حیاتی تعریف کننده نیست، رسیده است:
این مفهوم که آیا دوست دارم یا دوست ندارم یک فرد نابینا باشم، هرگز به من مکثی برای تأمل جدی نداده است. آیا دوست دارم چهره دخترانم را ببینم یا لبخندهای نه نوه ام را؟ البته من این کار را دوست دارم. آیا تا حالا آرزو نکردم که میتوانستم جهان زیبا را با ستارههایش در شب، آسمان روشن یا گلهای بهاری ببینم؟ در واقع خیلی آرزو کردم. اما واقعیت این است که من نمی توانم هیچ یک از این چیزها را ببینم.
من این را مدتها پیش به عنوان یک کودک پنج ساله پذیرفتم، زمانی که برای اولین بار من از بینایی محروم شدم. شاید این پذیرش از طریق فرآیند اسمز عمیقاً در روح من تثبیت شد. یک خانواده دوست داشتنی، مدرسه ای برای کودکان نابینا، و یک کالج و دانشگاه خوش برخورد و آینده نگر برای ایجاد عزت نفس من توطئه کردند، که در نهایت منجر به رفاه من به عنوان یک فرد نابینا شد. فرصت هایی که من از آنها لذت می بردم احساس مفید بودن و ارزشمندی خود را تقویت می کردند. از طریق آنها می توانستم با دیگران ارتباط برقرار کنم و آنچه را که دریافت کرده بودم پس بدهم.
اگر مسیر مثبت زندگی ام نبود، می توانستم فردی درمانده و وابسته باقی بمانم، ناراضی از نابینایی و باری بر دوش خانواده و جامعه. اما اینطور نبود. من دو راه مهم یعنی ایمان به خدا و داشتن سواد خط بریل، که انگیزه رسیدن به اهداف اصلی من را فراهم می کند، انتخاب می کنم.
یک ایمان مذهبی قوی خود را برای غلبه بر موانع عمده ذاتی نابینایی وام داده است. بدون ایمان هیچ دستاورد دیگری در زندگی معنایی نخواهد داشت. علاوه بر نابینایی، خدا خواست که با یک کم شنوایی بزرگ مقابله کنم و بپذیرم. امیدوارم ارزشهای اصلی من تأثیر سالمی بر خانواده، دوستان، دانشآموزان، مشتریان و بسیاری از اعضای جامعه نابیناییام داشته باشد.
در مدرسه نابینایان پنسیلوانیا غربی در پیتسبورگ، به هنر خواندن و نوشتن خط بریل تسلط داشتم. این موفقیت بزرگ پایه و اساس تحصیلات آینده من را گذاشت. با خط بریل استقلال و موفقیت زیادی به دست آوردم. من یک دانش آموز رقابتی، معلم شایسته، مددکار اجتماعی، مصحح ماهر، مادر مسئول سه فرزند و مادربزرگ دلسوز شدم. به عنوان مادربزرگ، برای نوههایم داستان میخواندم، آنها از اینکه میتوانم آن نقطهها را با انگشتانم بخوانم تعجب نمیکردند، اما از گوش دادن به درخت غلغلک یا پنج میمون کوچک (اسم داستان کودکان) لذت میبردند. آیا می توان تجربه پیوند بیشتری را داشت؟
میتوانستم به ستایش خط بریل و مزایای آن ادامه دهم. من فقط دو مورد از بسیاری از زمینه ها را شرح داده ام که شرایط نابینایی را قابل تحمل تر و بله، حتی راحت تر کرده اند. در این دنیا با افراد زیادی روبرو شده ام و شادی ها و اتفاقاً شادی های فردی را که نابینا است به آنها نشان داده ام. نابینا بودن پایان دنیا نبوده بلکه باعث ورود به دنیایی کاملا جدید شده است که اگر می توانستم آن را ببینم هرگز نمی فهمیدم.
منبع: